کد خبر: ٢٨٠٤٨   نسخه چاپی  
  • تاریخ درج خبر:1401/11/18-٠٨:١٠

احمد امیری

 

آبادان نیوز _ ما در جهانی زندگی میکنیم که بیرون از دورن ما است. برای درک آن از آگاهی استفاده می کنیم. آگاهی چیست؟ آگاهی ادراکات و تحلیل آن در ذهن ما می باشد. شاید به نوعی کسب معرفت از رویدادها باشد. آیا آگاهی می تواند معرفت ما را به خارج، یعنی جهان پیرامون تکمیل کند؟ آیا هر آنچه ادارکات ما تجربه می کند صحیح است؟ قطعا پاسخ علم منفی است. ادراکات ما محدوده ای دارد که با آن نمی توان تمام جهان را تجربه کرد. پس آگاهی به تنهایی روشی برای معرفت شناختی نیست. باید اذعان داشت آگاهی ابتدایی در دریافت های بخش Brainstem انجام می پذیرد. این بخش پس از تحلیل ادراکات آن را به آگاهی ابتدایی تبدیل می کند. در اینجا تبیین آگاهی اهمیت پیدا دارد. آگاهی چه جایگاهی در خارج دارد؟ منظور از خارج، جهان خارج است. جایی برون از ذهن و درون ما جهان خارج است. در نظر داشته باشیم آگاهی را می‌توان به خود آگاهی و ناخود آگاهی تفکیک نمود. اندیشمندان و فیلسوفان زیادی در این ارتباط صحبت کرده‌اند. در اینجا مبحث بر فیزولوژیک آگاهی نیست و متافیزیکِ آگاهی حائز اهمیت می باشد. پیرامون خودآگاهی به تفسیر صحبت خواهیم نمود. 

از دوره رنه دکارت تناقضی میان جهان بیرون و درون شکل گرفت. دکارت از طریق کوژیتو سعی در اثبات آن داشت، آنچه در جهان خارج است می تواند وجود خارجی نداشته باشد زیرا در ذهن ما تحلیل و تفسیر می شود. از سویی فرانسیس بیکن فلسفه تجربه گرایی Empiricism را شکل داد و هر آنچه قابل تجربه است را می‌توان تایید نمود. این امر از طریق علم است. این امر تا قرن بیستم ادامه یافت و فلسفه تحلیلی شکل گرفت. اما آیا هر چیزی که علم اثبات کند معرفت می شود؟ مناسبت‌هایی همانند عشق، ایثار و... چه جایگاهی دارند؟ آیا هنر را از زبان علم می توان تفسیر و توصیف نمود؟ در نیمه قرن بیستم در ارتباط با آگاهی به وسیله علم شک شکل گرفت. البته پایه گذار آن نیچه می باشد. 

آگاهی و معرفت انسان امروزی بر اساس داده‌های قبلی شکل گرفته است. شاید با توجه به دیدگاه هوسرل در اصل انباشت آگاهی و معرفت باشد. برای مثال تا قرون وسطی زمین مرکز جهان بود و اندیشمندان زیادی تلاش کردند از طریق آگاهی و معرفت خویش اثبات کنند زمین مرکز جهان نیست و زمین به دور خورشید در حال حرکت است. این آگاهی و معرفت انقلابی را شکل داد که پایه گذار آن نیکلاس کوپرنیک بود. آیا با آگاهی و معرفتِ او جهان تغییر کرد؟ خیر، اما آگاهی و معرفت ما بسیار تغییر کرد. همچنین قوانین فیزیک نیوتن تا اوایل قرن بیستم آگاهی و معرفت ما بود، حال با شکل‌گیری فیزیک کوانتوم همه چیز در حال تغییر است. حتی قوانین کلاسیک فیزیک در ریزاتم ها جایگاهی ندارد . این تغییرات در ذهن ما شکل می گیرد نه در جهان پیرامون ما، منظور قوانینی است که ساخته ایم باری معنا کردن معناها. پس مناسب های دیگری به جز آگاهی و معرفتِ دورنی ما وجود دارند که نمی توان آنها را انکار نمود.

آیا آگاهی و معرفت در ساحت جامعه شناسی اهمیت دارد؟ آیا می توان آگاهی و معرفت آهاد جامعه را هدف گذاری نمود تا به مقصود خاصی رسید؟ توده‌ ی جامعه اهمیت بسزایی در تاریخ ما در این جهان داشته اند و دارند. از عصر شکار و کشاورزی تا انقلاب صنعتی، در نهایت این توده‌ ها بودنده اند که آنها خلق کرده اند. حتی نخبگان از دل توده‌ها شکل می ‌گیرند و جامعه موجودی زنده است که دارای آگاهی و معرفت می باشد. این آگاهی و معرفت را می توان آگاهی جمعی دانست. البته خود آگاهی جمعی هم وجود دارد که به آن اشاره خواهیم کرد. آیا می توان آگاهی جمعی جامعه ای را منحرف نمود؟ چه کسانی در آن نقش بازی می کنند؟ در اینجا لازم است به مبحث رسانه‌ها وارد شد. مارشال مک لوهان به تفسیر در ارتباط با رسانه و نقش آن سخن گفته است که برای دنیای مدرن (از دیدگاه فلسفه) می باشد. ژان بودریار اندیشمند فرانسوی تحولی در معنا و مفهوم رسانه شکل داد و در ارتباط با نقش رسانه صحبت نمود. او به کرات اخطار داد، این رسانه ها هستند که آگاهی و معرفت جامعه را بر اساس نیازهای خود شکل می دهند و هدایت می کنند. در نمونه‌های اخیر می توان به انقلاب‌های عربی اشاره نمود. در اصل این رسانه‌ها بودند که آن را توسط هژمونی قدرت شکل دادند. نه آنکه بیداری مردم در آن تاثیر نداشته است. آنها از بیداری مردم یا همان خودآگاه جمعی جامعه سوء استفاده کرده اند؛ برای رسیدن به اهداف خویش. حمله امریکا به عراق هم اینچنین بوده است. 

هرچند در دنیای امروز کسب آگاهی و معرفت بسیار تسهیل یافته و انبوه اطلاعات در اختیار عموم مردم قرار دارد. از طریق ابر رسانه‌ها و نظام آموزش پرورشی در سطح جهان. اما این آگاهی و معرفت از طریق رسانه‌ها و نظام های آموزش و پرورشی هدایت می‌شود. بودریار در اندیشه‌های خود به فرا‌ واقیعت یا Hyperrealism اشاره داشته است. جایی که رسانه‌ها از طریق داده‌های اطلاعاتی به جامعه آگاهی و معرفتی را القاء می کنند که وجود خارجی ندارد و دست بردن در حقیقت است. البته چنان واقعی است که باور پذیر می‌شود و گویی حجت تمام شده است. او مثال جنگ خلیج فارس را در قرن گذشته می زند؛ رسانه‌ها نوعی آن را بازتاب دادند که در حقیقت آنگونه نبوده است و در این امر موفق عمل کرده‌اند و حقیقت گونه‌ای بازتاب گرفت که بر اساس اهداف آنها بوده. 

آیا در چنین جهانی که رسانه‌ها همانند پیچک تمام آن را در بر گرفته‌اند می‌توان حقیقت را کشف کرد؟ آیا آگاهی و معرفت ما صحیح است. به چه منابعی می توان اطمینان کرد. در طول تاریخ بارها شاهد بوده ایم که اخبار و گاها تاریخ تحریف شده است، تغییری که جهت خواست و سفارش  اربابان آگاهی بوده است

باری به هر جهت نمی ‌توان به آگاهی و معرفت اطمینان داشت. چه به صورت فردی چه به صورت جمعی یا همان جامعه. آیا می توان از آگاهی فراتر رفت؟ آیا حقیقت گمشده یونان متقدم (الیثا) که اندیشمندانی همانند مارتین هایدگر به دنبال آن بود، راه نجات است؟ یا در زبان نیچه ای ابرانسان می تواند راه‌گشا باشد. 

شاید فراتر از آگاهی، خودآگاهی باشد. خودآگاهی در انسان نقش بسیار موثری دارد. در حقیقت خودآگاهی همان آگاهی و معرفتی است که در ذهن از طریق فاهمه استعلایی کانت تحلیل و تفسیر می‌ گردد. یا از طریق شالوده شکنی ژاک دریدا، او معتقد بود حقیقت وجود ندارد و ساخته ی انباشت معناها در ذهن است. با توجه به اندیشه های دریدا شاید انباشت معناها سوتفاهم بشریت است. برای مثال مرکز بودن زمین در گذشته را می توان بررسی اجمالی نمود. از دیدگاه روانکاوی انسان چون از دورن به بیرون نگاه می ‌کند خویش را مرکز جهان می‌ داند و فراموش کرده در برابر عظمت کیهانی ذره‌ای بیش نیست. 

در اینجا مبحث فهم حائز اهمیت است. فهم در فرایند تحلیل ذهنی (فاهمه) قرار می‌گیرد‌؛ که کانت آن را در مقولات دوازدهگانه قرار می ‌دهد و در بردارنده ی فلسفه استعلایی است. آگاهی به واسطه ادراک، از تجربه شکل می گیرد؛ اما فهم در فاهمه تجزیه و تحلیل می‌ گردد. توماس آکونیاس سه مرحله عقل را تصور، حکم، استدلال می داند. پس فهم بر خلاف آگاهی نیاز به استدلال دارد که کانت در نقد عقل محض به تفسیر آن را واکاوی می‌ کند. فهم استعلایی بر خلاف آگاهی فقط بر اساس ادراک و تجربه نمی‌ باشد. باید مرحله خود آگاهی را با آگاهی تفکیک نمود و آن را فراتر از آگاهی دانست. یعنی جایی که فاهمه استعلایی در آن دخیل است ،زمانی که انسان از آگاهی عبور میکند و به خود آگاهی می‌رسد ودر این فرآیند شاهد ظهور فهم دانا میشویم 

شاید برای برون رفت از جهان سوبژکتیوِ آگاهی، خودآگاهی راه نجاتی باشد برای زایش جهانی که آشکارگیِ حقیقت است. جایی که خیر و شر، درستی و نادرستی، تاریک و روشنایی قابل تمیز است. چگونه می‌توان به خودآگاهی رسید؟ جایی که رسانه‌ها آگاهی جمعی را هدایت نکنند. دیگر نیازی به ساخت آرمان شهرها نباشد زیرا بر اساس خودآگاهیِ جمعی، هر شهری، آرمان شهر است.  

به زبان ساده رسیدن به خودآگاهی، تحلیل استعلایی Transcendental analysis است. تحلیل استعلایی همان فاهمه می باشد. خودآگاهی جمعی می تواند انسان را از چنبره ی سوبژکتیویسم و نیهیلیسم جهانی نجات دهد. جایی که حقیقت خویش را بر ما آشکار می نماید. این حقیقت فراتر از معنای آن است. در اینجا حقیقت ورای خوبی و بدی، زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنایی است. در "حقیقت" این واژگان معنایی ندارد و حقیقت ورای واژگان است. دیگر انسان پروژه‌ای شکست خورده نیست. انسان، انسانی دگر است و تاریخی دیگر رقم خواهد زد که در آن همانند گذشته نه خون میریزد نه در جهل باقی می ماند، انسان خود آگاه ، انسان فهم دانا 

 

احمدامیری/فلسفه

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: