کد خبر: ١٥٦٢٤   نسخه چاپی  
  • تاریخ درج خبر:1399/06/31-١٩:٢٢

برگی از خاطرات دفاع مقدس سردار مکی یازع قسمت نخست؛گلوله باران آبادان تمامی نداشت.

 

آبادان خبر: عراق از آن سوی اروند خانه های بوارده را هدف مستقیم پدافند خود قرار داده بود.

نویسنده:فرزانه یحیی آبادی
مکی یازع از اهالی محله کفیشه آبادان است که در دوران 8 سال دفاع مقدس به عنوان فرمانده گردان امام رضا (ع) در شهر آبادان فعالیت داشت، آنچه در پی می خوانید گوشه ای از خاطرات وی از روزهای آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است.از اواخر سال 1359 خبرهایی از مرز عراق می رسید که عادی نبود. عراقی ها در مرز تحرکات مشکوکی داشتند. ما هم این تحرکات را زیر نظر داشتیم و به تهران گزارش می کردیم اما نمی دانم چرا توجهی به گزارشهای ما نمی شد. البته در آن زمان میان بنی صدر و آقای محمد علی رجایی نخست وزیر وقت، اختلافات سیاسی و درگیری وجود داشت. حزب جمهوری اسلامی و اکثریت مجلس اول نیز از مخالفان بنی صدر بودند. سپاه هم با بنی صدر میانه ای نداشت و اکثر بچه ها، مخالف او بودند.انقلاب که پیروز شد من کلاس دوم راهنمایی بودم. در خرداد سال 1358 امتحاناتی برگزار شد و من قبول شدم با وجودی که در سپاه بودم هر طور بود سال سوم راهنمایی را نیز تمام کردم البته چند تجدید آوردم که در شهریور 59 امتحان دادم و قبول شدم. دلم می خواست به دبیرستان بروم و به تحصیلاتم ادامه بدهم که دست تقدیر همه چیز را به هم ریخت.*اشغال پاسگاه شلمچه توسط عراقی هااواخر شهریورماه سال ۱۳۵۹ بود. تازه دوره راهنمایی را تمام کرده بودم. همان روزها بود که خبر رسید نیروهای عراقی در مرز شلمچه، در اطراف خرمشهر با پاسگاهای  مرزی درگیر شده اند. شب عروسی دوستم هاشمی بود. عروسی که تمام شد، سوار بر ماشین شورلت سفیدرنگ شدیم و به سمت سپاه خرمشهر رفتیم. وقتی رسیدیم آن جا دیدیم عده ای از بچه های سپاه خرمشهر همان شبانه به سمت مرز شلمچه رفته اند. تا به خودمان جنبیدیم، نزدیک صبح شد. رفتیم مرز شلمچه دیدیم چند گروهبان و سرباز ژاندارمری پاسگاه مرزی را رها کرده و عقب نشینی کرده اند، معلوم شد عراقی ها پاسگاه را اشغال کرده اند و ما هم با عراقی ها درگیر شدیم تا اینکه عراقی ها پاسگاه مرزی ما را رها کردند و به خاک خودشان برگشتند نیروهای ژاندارمری هم رفتند و در پاسگاه مستقر شدند. در این زد و خورد ما تلفاتی ندادیم.صبح بود که از خرمشهر به سمت سپاه آبادان برگشتیم از نقاط مختلف مرز شلمچه و جاهای دیگر، خبر درگیری عراقی ها با نیروهای ما می رسید و خبرها نگران کننده بود. چنین به نظر میر می رسید که عراقی ها قصد حمله به خوزستان را دارند. علاوه بر مرز شلمچه، از مرز دشت آزادگان هم خبر های مشابه ای می رسید. همان روز سپاه خرمشهر با بیسیم خبر داد نیروهای عراقی دوباره به پاسگاه مرزی شلمچه حمله کرده و آنجا را اشغال کرده اند. عده ای نیروی کمکی از سپاه آبادان به خرمشهر و مرز شلمچه رفتند و من در آبادان ماندم.*نخستین پاسدارهای آبادانی در اسارت عراقی هاچندی قبل از این، در همان اواخر تابستان ۱۳۵۹ و قبل از حمله عراقی ها به مرزهای ما، 25 نفر از بچه های سپاه آبادان به سرپرستی «قربانعلی لاردو» رفته بودند ایلام، از آنجا خبر رسید که عراقی ها به ایلام هم حمله کرده اند. در این حمله 2 نفر از بچه های ماهور یا لاردو به نام های عبدالرضا اسکندری و عبدالله مرداک (مدرسی) به اسارت نیروهای عراقی درآمدند و تقریبا دو هفته بعد 23 نفر از افرادی که به ایلام رفته بودند، به آبادان برگشتند. آن دو نفر جزء نخستین پاسدارهای سپاه آبادان بودند که به اسارت عراقی ها در آمدند.*انفجار مخازن تانکفارمروز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ نوبت ما بود تا برای 48 ساعت با حسین کمالی نگهبان زندان انقلاب باشیم. حسین ساعت 7 صبح با موتور گازیش آمد دنبالم تا با هم برویم. همین طور که از کنار اروندرود، جایی که تانكفارم ها (مجموعه ای بسیار بزرگ از مخازن نفتی پالایشگاه آبادان) تمام می شوند، عبور می کردیم دیدم 2 فروند هلی کوپتر خودی بالای سرمان در آسمان پرواز می کند هلیکوپترها پایین گرفته بودند. رفتند بر بالای تانكفارم ها، به راحتی آنها را می دیدم. ناگهان از خاک عراق یک پدافند به طرف هلی کوپترها تیراندازی کرد. یکی از هلی کوپترها مورد اصابت قرار گرفت و در منطقه بوارده سقوط کرد. یک پدافند دیگرعراقی هم به طرف خانه های سازمانی شرکت نفت و تانكفارمهای پالایشگاه شلیک کرد.من و حسین وحشت زده و متعجب، دیدیم چطور اولین مخزن با صدای مهیبی منفجر شد. با انفجار هر تانک فارم شعله آتش همراه با دود غلیظی بلند شد و آن موقع بود که فهمیدم جنگ عراق علیه ایران آغاز شده است.*سفره ی صبحانه ای که همچنان پهن بودبلافاصله داخل یکی از خانه های بوارده جنوبی رفتیم از آن طرف رودخانه اروند عراقی ها لوله پدافندهای خودشان را پایین آورده و مرتب به طرف خانه های سازمانی بوارده تیراندازی می کردند. صدای فریاد و جیغ زنان و کودکان از همه ی خانه ها بلند بود. هر لحظه یکی از خانه های بوارده مورد اصابت قرار می گرفت و ویران می شد. عده ای زن و دختر، وحشت زده و جیغ زنان، به این سو و آن سو می دویدند. هر کسی سعی می کرد از آنجا دور شود. یادم هست یک سال بعد به یکی از همین خانه ها رفتم، هنوز سفره صبحانه داخل اتاق پهن بود. هر طور بود سینه خیز و با کشیدن موتور گازی حسین روی زمین، خودمان را از منطقه خطر دور کردیم. به حسین گفتم: «برویم سپاه ببینیم چه خبر است؟» مستقیم به باشگاه ایران رفتیم. در مسیری که می رفتیم، می دیدم عراقی ها مرتب شهر را با پدافند و مسلسل های کلاشینکف گلوله باران می کنند. دود و آتش از مخزن های پالایشگاه بلند بود. دشمن همه جای پالایشگاه را هدف قرار داده بود، شهر به هم ریخته بود. هر کسی جایی فرار می کرد. وقتی به مقر سپاه آبادان رسیدیم، دیدیم عراقی ها آنجا را هم زیر گلوله باران خودشان قرار داده اند، فاصله مقر با شط، زیاد نبود. همزمان با ورود ما به باشگاه ایران، عراقی ها قسمت هایی از آن را زدند. در این بین انبار مهمات سپاه آبادان که در استخر باشگاه ایران بود، منفجر شد. مقدار زیادی مهمات از بین رفت. در شهر شایع شد که دشمن انبار مهمات را زده است، اما انفجار به دلیل منفجر شدن مین ضد تانک بود. ماجرا هم از این قرار بود که هر مهماتی را که می آوردند، می بردند داخل استخر می گذاشتند. از روی بی تجربه گی تعدادی مین ضد تانک را بدون آنکه چاشنی اش را بیرون بیاورند کف استخر گذاشته و دیگر مهمات مثل گلوله های خمپاره، تفنگ ۱۰۶ و غیره را رویش چیده بودند. یکی از مین های ضد تانک عمل می کند و انفجار رخ می دهد و 3 تا 4 ساعت انفجار ادامه داشت. گلوله ۱۰۶ تا میدان مجسمه می رفت و منفجر می شد. از آن روز به بعد مهمات را به جای امنی در خارج از باشگاه منتقل کردند. مسئول تسلیحات سپاه برادر علی افشارپور بود. آدم بسیار منظمی بود.در داخل سپاه تعدادی زندانی بودند. چند نفرشان هوادار منافقان یا کمونیست ها بودند. وقتی به مقر رسیدم، گفتند: «این زندانی ها تحت نظر شما هستند!» پرسیدم: «چطوری؟ می بینید همه چیز به هم ریخته. چطور از این زندانی ها حفاظت کنم؟» گفتند: «امروز نوبت تو بود که به زندان انقلاب بروی چون نرقتی، باید مسئولیت این زندانی ها را بپذیری. هر طور بود، 24 ساعت مرا آنجا نگه داشتند. در این مدت خبر می رسید عراقی ها با تمام توانشان از مرزهای شلمچه و دشت آزادگان به ایران حمله کرده اند. از استان های مرزی دیگر هم خبرهای ناگواری می رسید. بعد از یک روز، دیگر دوام نیاوردم. گفتم: «هر طوری شده من باید بروم.» وقتی اصرار مرا دیدند، گفتند: «پس برو پیش حسن هاشمی در روبه روی تانكفارم ها».*تنها آر.پی.جی سپاه آبادانقبل از انقلاب کنار اسکله های شماره ۱ تا ۲۱ شرکت نفت جاده ای کشیده بود. در کنار تانكفارم های آنجا یک قبضه کالیبر۵۰ مستقر کرده بودند. برادرانی مثل حسن هاشمی، احمد رحیمی و پرویز خداداد هم مسئول قبضه بودند. با ماشین سپاه به آنجا رفتیم. عجیب بود با وجودی که در تیررس عراقی ها بودیم، حتی یک تیر به طرف ماشین ما شلیک نکردند. وقتی رسیدم، تیراندازی شروع شد. روز اول مهرماه بود ما هم شروع به تیراندازی به طرف مواضع دشمن کردیم. در همین حین برادر پاسدار ناصر صخراوی آمد. با خودش یک قبضه آر.پی. جی ۷ آورده بود. یک گلوله هم بیشتر نداشت. این قبضه، تنها آر. پی. جی در کل سپاه پاسداران آبادان بود.*تیراندازی عراقی ها به سمت کشتی حامل آذوقهدر رودخانه اروند کشتی کوچکی بود که آذوقه مورد نیاز شرکت نفت را از ماهشهر به آبادان حمل می کرد. آن روز کشتی آمد و در یکی از اسکله ها در نزدیکی ما در ساحل رودخانه پهلو گرفت. کشتی پر از آذوقه تازه از ماهشهر آمده بود. عراقی ها به طرف کشتی تیراندازی کردند. کارکنان کشتی وحشت زده بیرون آمده و پا به فرار گذاشتند. یکی از افراد گارد حراست باشگاه اروند، با قبضه کلتی که داشت، 6 گلوله به طرف عراقی های آن سوی اروند شلیک کرد. خیال می کرد تیرهایش به آن طرف شط می رسد وقتی تیرهایش تمام شد، راهش را کشید و رفت در همین حین با بیسیم به حسن هاشمی دستور دادند با کالیبر۵۰ به عراقی ها شلیک نکند چون به گفته ی آنها شلیک های ما باعث می شد تا عراقی ها شهر را گلوله باران کنند.*اولین بار بود خمپاره می دیدمعراقی ها زندان انقلاب را که لب شط بود، زیر گلوله قرار داده بودند از سپاه فرمان رسید که زندانی ها را از آنجا تخلیه کنیم و به جای امنی بیریم، زندانی ها را به باشگاه ایران بردند. در این وقت عراقی ها گلوله عجیبی در اطراف باشگاه اروند انداختند که با صدای مهیبی منفجر شد حسن هاشمی که سربازی رفته بود، گفت: «عراقی ها خمپاره زدند». برای اولین بار بود انفجار یک گلوله خمپاره را می دیدم. تا آن روز هيج شناختی از خمپاره و چگونگی شلیک آن نداشتم.دو روز اول جنگ دشمن در اطراف ما فقط با گلوله پدافند و مسلسل کلاشینکف می زد، اما از روز دوم مهر، گلوله های خمپاره شلیک می کرد. بعد از آن هم عراقی ها با تفنگ ۱۰۶ به طرف ما شلیک کردند و در ادامه هم با انواع سلاح های منحنی زن و گلوله آبادان را زیر آتش گرفتند.منطقه ما جای پرخطری بود، با پدافند مستقیم به ما شلیک می کردند. هر کس می خواست به طرف ما بیاید، باید سینه خیز می آمد. دشمن روی ما تسلط داشت و آتش می ریخت. چند روزی در گودالی سنگر گرفته بودیم، حتی آذوقه هم به ما نمی دادند. همه چیز به هم ریخته بود. ما هم از آذوقه هایی که در کشتی بود، استفاده می کردیم. عراقی ها حاشیه اروند را زیر آتش گلوله های پدافند گرفته بودند. در پاسخ شلیک هایی که به طرفمان می کردند، ما هم پاسخ می دادیم. روز سوم یا چهارم جنگ بود که متوجه شدیم دشمن لب مرز و کنار شط یک دکل دیده بانی زده و یک دیده بان هم بالای دکل در حال دیده بانی بود. با کالیبر۵۰ دکل را زدیم و پایین انداختیم.*تردد کشتی های بی خبر از آغاز جنگ در اروند رودکشتی های خارجی که در خلیج فارس بودند، بستگی به باری که به مقصد عراق یا خرمشهر داشتند به سمت بندر بصره و یا بندر خرمشهر می آمدند. اگر چه چند روزی بود میان دو کشور جنگ رسمی و همه جانبه ای شروع شده بود، اما همچنان برخی کشتی هایی که از جنگ بی خبر بودند، از خلیج فارس وارد اروند و مرز آبی ایران و عراق می شدند. عراقی ها به هر کشتی خارجی که به مقصد ایران بارگیری کرده بود، شلیک می کردند. به ما دستور رسید هر کشتی که به مقصد عراق بارگیری کرده، بزنیم. ما هم چندین فروند کشتی خارجی را که می خواستند به مرز عراق بروند، زیر گلوله قرار دادیم. یادم هست یک کشتی ژاپنی بود که پرچم عراق رویش نصب بود. تا آن را در اروند دیدیم، به طرفش شلیک کردیم ناخدای کشتی با بلندگو به زبان ژاپنی با ما حرف زد. اما چیزی از حرفهایش نفهمیدیم. از آنجائیکه در ساحل اروند در سمت ایران اسکله های زیادی وجود داشت اغلب کشتی های خارجی در ساحل ایران پهلو می گرفتند. بعدها ستادی تشکیل شد و هر کشتی خارجی حامل باری که پرچم عراق داشت و در اسکله های ایران لنگر می انداخت، بارش را مصادره و تخلیه می کردند.چون موضع ما در تیر مستقیم دشمن بود می گفتند تیراندازی های ما موجب تحریک عراقی ها می شود تا شهر را بیشتر بزنند، لذا در همان روزهای اول مهر بود که از فرماندهی سپاه به ما بیسیم زدند و گفتند موضع کنار تانكفارمها را تخيله کنیم. ما هم کالیبر ۵۰ را برداشتیم و زیر آتش مستقیم عراقی ها، سینه خیز آنجا را ترک کرده و به مقر سپاه آبادان برگشتیم.

منبع : خبرگزاری آریا

آبادان،خبر آبادان،اخبار آبادان،آبادان نیوز،آبادان خبر،خبر اروند،خبرآبادان،اخبارآبادان،آبادان  نیوز،آبادان  خبر،خبراروند 

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: