کد خبر: ٧٩٢   نسخه چاپی  
  • تاریخ درج خبر:1393/10/15-٠٨:٤٥

دخترک دو ساله به نظر مي‌رسد. بايد عروسکي در دست داشته باشد تا در بازي کودکانه برايش لالايي بخواند، اما در آن غربت پارک او نه تنها اسباب‌بازي ندارد بلکه بايد براي برادر 5 ماهه‌اش که خسته و گرسنه به خواب رفته، مادري کند.

 

به گزارش آبادان نیوز دخترک دو ساله به نظر مي‌رسد. بايد عروسکي در دست داشته باشد تا در بازي کودکانه برايش لالايي بخواند، اما در آن غربت پارک او نه تنها اسباب‌بازي ندارد بلکه بايد براي برادر  5 ماهه‌اش که خسته و گرسنه به خواب رفته، مادري کند.

هيچ کس نمي‌داند در پارک کوچک روبه‌روي بيمارستان فيروزآبادي چه حادثه تلخي در حال رقم خوردن است. گرماي هشتمين روز مردادماه سال 1367 نفس کشيدن را سخت کرده است اما پسرکي حدود چهار ساله همراه با خواهر دو ساله و برادر 5 ماهه‌اش لحظات را مي‌شمارند تا پدر و مادرشان بازگردند غافل از اينکه دعواي آنها بالا گرفته، آنقدر بالا که جگر گوشه‌هايشان را در پارک بيمارستان فيروزآبادي رها کرده و رفته‌اند.
پسر کوچک‌تر از آن است که بداند بازگشتي نخواهد بود.

آري هشتم مرداد سال 67 سرنوشت سه کودک به‌ غم، غربت و تنهايي گره خورد. آن سوتر اما در برگ ديگر از سرنوشت، زني بي‌تاب با چشماني که اشک در آن حلقه زده، از 26 سال تنهايي مي‌گويد. تنش مي‌لرزد اما بغضش را فرو مي‌خورد و مي‌گويد: اين روزها پوستم کمي نازک‌تر از قبل شده، طاقتم کم شده و بي‌حوصله‌ترم، ديگر طاقت صبر و انتظار ندارم. با هر تلنگري مي‌شکنم گويي روحم هزار تکه شده و هر تکه از آن سوار بر باد به دنبال عزيزانم مي‌گردد.

اشک‌هاي روي گونه‌هايش را پاک مي‌کند، لبخند مي‌زند. بعضي‌ وقت‌ها مجبوري با بغض بخندي تا ديگران نيز مانند تو دلگير نشوند. خيلي وقت‌ها مجبوري چيزهايي را ببيني ولي نديده‌شان بگيري و تنها در برابر شکستن دلت سکوت کني.

او از سال‌هاي غربت در شيرخوارگاه مي‌گويد. از روزها و لحظاتي که در انتظار پدر و مادر اشک مي‌ريخت، اما لبخندي مي‌زند و مي‌گويد گذشته‌ها گذشته، امروز آمده‌ام تا هويتم را بيابم. در تاريک و روشن خاطراتش به دنبال نشاني از پدر و مادرش مي‌گردد اما روز تنهايي، او کوچکتر از آن بود که چيزي به ياد داشته باشد. نام واقعي‌اش را هم نمي‌داند که نشاني باشد براي مادرش. آن روزها مسئولان شيرخوارگاه خودشان براي او و برادرانش اسم انتخاب کردند.
مکث مي‌کند. اشک‌هايش را پاک مي‌کند گويي چيزي به ياد آورده.

برادر بزرگش زخمي بر تن دارد، آثار سوختگي با آب‌جوش شايد نشاني باشد اما مطمئن نيست که سوختگي در خانه پدري اتفاق افتاده يا يادگار سال‌هاي تنهايي در شيرخوارگاه است.

تنها نشان آنها موهاي خرمايي و چشمان قهوه‌اي روشن است. کودکاني که سال 67 در پارک روبه‌روي بيمارستان فيروزآبادي رها شدند، امروز مردان و زني جوان هستند که در شرايط مناسب اجتماعي قرار دارند اما همچنان در آرزوي يافتن پدر و مادرشان هستند. رسيدن به پدر و مادر نه براي پرسيدن دليل رها شدن بلکه براي بوسيدن دستان پدر و مادري که حتماً سختي روزگار آنها را وادار کرده از جگر گوشه‌هايشان بگذرند.در نامه‌ها و فرم‌هاي بهزيستي آنها نوشته شد احتمالاً نام پدر آنها علي است اما اين تنها يک احتمال است. 

نظرات بینندگان
این خبر فاقد نظر می باشد
نظر شما
نام :
ایمیل : 
*نظرات :
متن تصویر: